سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  در جهان بودن ِمن  4

اسباب بازی (یکشنبه 89/9/7 :: ساعت 10:20 صبح )

دگر بازی با عروسک دختر همسایه، آرزوی دست نیافتنی ام نیست؛
برای داشتن ماشین برقی، پشت ویترین مغازه به گریه نمی نشینم؛
خیال مداد رنگی هزار رنگ، مرا به رویاهای رنگین ِ زیبا نمی رساند؛
بازی نقش های ساده ی کودکانه باورم نمی شود؛
آری، دگر بزرگ شده ام...

برای تکّه نانی دهانگیرتر که به دستم آید، از اریکه ی قدرت انسانی خویش به زیر می آیم؛
برای به چشم مردمان آمدن، از پیمودن مسیر یگانه ی خود شدن خویش منصرف می شوم؛
برای اینکه بیشتر دوستم بدارند، طریق دوست داشتن ِ خود گم می کنم؛
برای رسیدن به حضیض لذّت آنی نفس، از رسیدن به قلّه ی عالی انسانی سر باز می زنم؛

اکنون رسیدن به آدمیانی از جنس خاک، و شادمانی در عرض زمان، تمام آرزویم شده است؛
تن به تعلّق آنچه امانتم داده اند می سپارم، و توان بازپس دادنش در خود نمی پرورم؛
در رویای پرطرح زندگی، جای خالی گمشده ای فراتر از آنچه یافته اند به چشمم نمی آید؛
بهانه های کوچک ِپر زرق و برق را طمع ِ بازی نقش های سیاه و فریبنده ام می کنم؛
می بینی مرا؟ اسباب ِ بازی ام عوض شده است...



  • کلمات کلیدی : ادبی، معرفتی، برداشت آزاد
  • ¤ نویسنده: زینب صولت


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    »» منوها
    [ RSS ]
    [ Atom ]
    [خانه]
    [درباره من]
    [ارتباط با من]
    [پارسی بلاگ]
    بازدید امروز: 46
    بازدید دیروز: 3
    مجموع بازدیدها: 190522
     

    »» درباره خودم
     

    »»دسته بندی یادداشت ها
     

    »» لوگوی خودم
     

    »» اشتراک در وبلاک
     
     

    »» دوستان من